جدول جو
جدول جو

معنی خدمت رسانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خدمت رسانیدن
(بِ رَ تَ)
بندگی رسانیدن. عرض ارادت رسانیدن. سلام رسانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای صبا گر بجوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ سِ پُ دَ)
بحضور کسی رسیدن. بمجلس بزرگی وارد شدن. بحضرت درآمدن. بحضور آمدن. درآمدن بر کسی. تشرف حاصل کردن. (این ترکیب در موردی بکار می رود که گوینده بقصد احترام از حضور در مجلس مخاطب یا کس دیگر یاد کند).
- خدمت کسی رسیدن، بحضور او درآمدن. مشرف شدن. نزد وی رفتن. نزدیک کسی شدن.
- ، تعبیریست طعن آمیز از گوشمالی دادن. جزای فعل زشت را دادن. مکافات بدرفتاری کردن
لغت نامه دهخدا
به حضور رسیدن، مشرف شدن، شرفیاب شدن، تشرف حاصل کردن، تنبیه کردن، ادب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن، تلافی کردن، جبران کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد